سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد

داستان احمق باهوش...

ملا نصرالدین روزها در بازار گدایی می کرد. مردم دو سکه، یک طلا و دیگری نقره به او نشان می دادند و از او می خواستند که یکی را بردارد و او هر دفعه سکه نقره را بر میداشت و همه به حماقت او می خندیدند.

این موضوع در تمام منطقه پیچید و مردم بسیاری می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و او هر بار سکه نقره را بر می داشت. روزی مرد مهربانی در میان جمعیت وجود داشت و وقتی دید مردم به ملا می خندند دلش سوخت و ملا را در گوشه ای آورد و آرام به او گفت : “هر وقت دو سکه به تو نشان دادند سکه طلا را انتخاب کن تا هم پول بیشتری بدست آوری و هم مسخره ات نکنند.”

ملا لبخندی به مرد زد و گفت: “در آن صورت دیگر کسی به من پول نمی دهد تا ثابت کند که من احمقم! شما نمی دانید تا به حال چقدر پول از این را کسب کرده ام.”



[ چهارشنبه 91/4/7 ] [ 2:14 عصر ] [ آرش خدابخشی ]

نظر